شب میلاد امام حسین(ع) بود و ما در مسیر برگشت از هیئت بودیم. به منطقه ای رسیده بودیم که ماشین ها و کاروان های عروسی ظاهر مناسبی نداشتند.
ناگهان پیشنهاد داد امر به معروف کنیم. من تعجب کردم و خواستم مانع شوم، اما او گفت فقط تذکر لسانی می دهیم و رد می شویم. کنار هر ماشینی که مراعات نمی کرد، سرعت موتورش را کم می کرد، تذکرش را می داد و می رفت.
با همان سرعت بالایی که داشت، تصادف کردیم. وقتی مردم دور ما جمع شدند، آخرین ماشینی که چند خانم بد حجاب سرنشینش بودند، کنار ما توقف کردند. مارا با آن سر و صورت خونی که شناختند ابراز شادی کردند و بوق زنان رفتند.
من و محمد رضا، متحیرانه به هم نگاه کردیم و از نتیجه امر به معروفمان خنده مان گرفت.